مدتی است یه مرض به نام اضطراب و استرس بی ربط و با ربط یقه ام رو می گیره و اذیتم میکنه :|
شاید گفت از کمبود اطلاعات جامع در اون زمینه ها باشه یا شاید خیلی خیلی زیاد دونستن در اون زمینه ها باشه!
نمیدونم واقعا!
شاید اولین باره که توی زندگیم این جور مث خوره داره اذیتم میکنه!
:(
این مواقع بیشتر و بیشتر احساس تنهایی و نبودن (ف) عزیز کنارم رو حس می کنم، چون اون تنها کسی بود که می تونست بهم قوت قلب بده و یا شاید کلا این حس های منفی رو از دوروبرم از بین ببره :(
از صبح تا الان این حس های منفی بیشتر شده...
احساس میکنم مث ساندویچ پیچیده شدم و این حس های منفی دارند منو می خورن...