آسمان شب های تنهایی من...
سر درد دارم، چند روزی است، حالت تهوع گاه به گاهی به سراغم می آید.
این ها را بیخیال، مهم نیست.
می گویند، درد بدی است، سر درد و تهوع را نمیگویم؟!
درد بدی است اینکه هر چیزی را که آدم ببیند، چیزی را برایش تداعی کند و اصولا بد دردی است همین با دیدن یک پیش نمایشی را در ذهن داشته باشی...
اما من درد بدتری را سراغ دارم، دردی که هر چه را که ببینی، تو را یاد فقط یک چیز و یا بد تر از آن یک شخص بیاندازد...
بیماری مهلکی است...
و عذاب آور!
افلاطون کجایی، که مُثُل ات را به جانم بیاندازی! و همه این ها را خوابی تصور کنم که در پس پرده و ورای این داستان های حسی و لمسی، خارج از غار تاریک زندگی، نوری است درخشان و پر نور که دیگر نور ها را مغلوب میکند...
اوه!
زهی خیال باطل!
بالاتر از سیاهی تاریکی مگر رنگی است؟
همین تاریکی زندگی را بچسب!
تو را چه به نور؟!
بخواب
پس به همين دليل ازتون ممنون ميشيم که سوالات غيرمرتبط با اين مطلب را در انجمن هاي سايت مطرح کنيد . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .