من و یک شب دیگر...
ساعت پاسی از گذشت نیمه شب را نشان می دهد.
باز چمدان تنهایی ام را در جزیره ام باز کردم.
باز، باز، باز میشود گفت باز باران با ترانه با گوهر های فراوان میخورد بر گونه هایم، یادم آرد، یادم آرد، یادم آرد....
شاید هم باز با باز و کبوتر با کبوتر...
من باز هستم و او یک کبوتر...
کبوتر رفت.
بهتر است چشمانم را ببندم و چمدان تنهایی ام را نیز ببندم و چمدان را در جزیره گم شده ام چال کنم و...
پرت و پلا بس است.
پس به همين دليل ازتون ممنون ميشيم که سوالات غيرمرتبط با اين مطلب را در انجمن هاي سايت مطرح کنيد . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .